ننه که رفت مامان تنها شد.ننه برای مامان زحمت بود .سختی بود اما آدم گاهی با سختی های زندگیشم انس میگیره.با اینکه خونمون نزدیکه مامانیناست خیلی مایل نیستم مدام برم اونجا .یهو بین ایام چهل ننه به ذهنم رسید برم کلاس خیاطی و ساعتای کلاس فسقل خانو بزارم پیش مامان که هم خودم یکمیکم حالم خوب شه هم مامان از تنهایی در بیاد
البته این وجود پر خیر و برکت ننه بود که حتی بعد از فوتش هم اسباب خیر شد برام.
چرا من نمیتونم حداقل روی دو تا موضوع تمرکز کنم؟؟شبا از فکر دوخت و دوز خوابم نمیبره!!
ایشونم میزم که مدام تغییر کاربری میده!
درباره این سایت